هلیوم

سبک و نجیب و بالا برنده ی همه ی تصوراتم

۶۴ مطلب توسط «حسین ژوان» ثبت شده است

چگونه در لحظه زندگی کنیم؟پادکست2

«در حال زندگی کردن» یعنی چه؟ واقعیت آن است که گذشته گذشته است و آینده هنوز نیامده و آنچه را ما احساس و ادراک می کنیم زمان حال است.
با این همه ما کمتر خودمان را در زمان حال می یابیم. یا در فکر اشتباهات گذشته ایم یا در خیال آرزوهای آینده. در زمان حال بودن یعنی تمرکز کامل بر آنچه در لحظه انجام می دهیم یا احساس می کنیم. اگر چنین باشد هیچ کس از کارش ناراضی نیست احساس تنهایی و بیهودگی و ملال نمی کند. استرس و اضطراب ندارد. افسرده نیست. غر نمی زند و در یک کلام حالش خوب است. می پرسید چگونه ممکن است ؟ با من همراه باشید در پادکست زیر:
 


++++++++++++

لینک منبع

 
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

جادوی چشمانت

جادوی چشمانت مرا سحر کرد.
از خانه و شهر اواره کرد.
مرا سرگشته رخ زیبای تو
ماه را پیش من بی اعتبار
شب را روز و روز را شب
همه فکرم چشمان تو
همه ذکرم نام تو
ای که چشمانت دریای نور
ای که لبخندت باغ گل
ای که صدایت اواز خوش
ای که اسمت معنی عشق
جادوی چشمانت
اری
جادوی چشمانت.

حسین.میم

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان

جیرجیرکها-0

----------

+

*0*

من یک جوان خیلی معمولی هستم که در یک اپارتمان خیلی کوچک در یک برج خیلی بلند و متراکم در حومه شهر زندگی میکنم.کارم استخراج اروانیوم است.با کلاس اما با حقوق بخور نمیر!با مدرک مهندسی معدن فقط توانستم همین شغل سخت را پیدا کنم که هر کسی حاضر به انجامش نیست.بسیار دقت میکنم که مبدا بیمار شوم چون دارو پیدا نمیشود و درمان توسط شفابخشها فوق العاده گران است.همه من را به اسم اریا صدا میزنند.فارسی خوب بلد نیستم اما پدر بزرگم بعد از مهاجرت از ایران و ازدواج با مادربزرگم فارسی را به او آموخت و او هم به مادرم و اما مادرم عمرش قد نداد به من بیاموزد.من از سه سالگی نادرم را در اثر جنگ و حمله شرقیها از دست دادم.

با پدرم بزرگ شدم که بعد از مرگ مادرم دچار افسردگی و بسیار کم حرف شد.این مقدار فارسی را هم از روی علاقه شخصی و تماشای هوتوب آموختم.

هووم  عاشق سروصدای برج 69 جنوب شهر پتریا هستم.بوی زندگی میدهد.پرتراکم ترین و فقیرترین برج ابر شهر ماست.اما من دوستش دارم همه چیز دارد.بسیار بزرگ تر از ان چیزی است که تصورش را بکیند.با 100طبقه مثبت و 20 طبقه منفی. با چند سطح مختلف.

ورودی همیشه دارو دسته ی لوتی ها  پلاس هستند همه ان جوانهای نادان را میشناسم آنها هم به من احترام می گذارند.اما خوب دوست ندارم دم خور آنها شوم.

بلافاصله وارد برج میشوم.صدای جیغ و غرر غرر و حتی انفجار همیشگی است. همیشه بدون توجه سرم را می اندازم پایین و وارد اسانسور میشوم که طبق معمول صف دارد.اهل زرنگ بازی نیستم و منتظر می مانم.ده دقیقه طول میشکد تا نوبتم بشوم.هر بار استفاده از اسانسور نیاز به شارژ دارد.ساعت مچی ام را می چسبانم به کنسول دستی اسانسور بان و یک صدم هیکوین کم میشوم از حساب ناچیزم.طبق تنظیمات پیشفرض همیشگی در طبقه 60 می ایستد.اما امروز در مسیر کوتاه بوی خاصی مثل دارچین فضای اسانسور شلوغ را پر کرده بود اما حوصله دنبال منشا ان نبودم.این طبقه خیلی شلوغ نیست و اکثر ساکنین ان شغل هایی دارند که عصرها خانه نیستند.اما پشت سرم کسی را حس کردم که عجیب بود.بدون توجه مسیرم را به انتهای راهرو ادامه دادم.ساعت مچی همه کاره درب را باز کرد.اما فضار دستی نحیف روی شانه ام من را مانند گربه ی وحشت زده ترساند برگشتم و حالت تدافعی گرفتم که چشمانش میخکوبم کرد....

 

ادامه دارد....

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حسین ژوان

صدای توست که می ماند...

سلام...

اینکه دلیل اصرار من برای اینکه برام پیام صوتی بفرستین رو میخوام بگم.

راستش من صدای فوق العاده و فولانی ندارم اما اکثر اوقات دوست دارم پیامم رو بجای نوشتن تو شبکه های اجتماعی بصورت ویس بفرستم.هم میشه بیشتر حرف زد هم انگشت خسته نمیشه هم احساس رو مثل بغز و خشم و کنایه رو میشه بروز داد.یکم اعتماد به نفس میخواد.اگه می دونین طرف یا جایی که ویستون رو میفرستین اهل شیطونت بازی نیست ویس بدین.با حاله تازه صدای خودتون رو هم بعدش گوش بدین.کم کم تپق هاتون کم میشه.اشکال صحبت کردنتون یا ولوم صداتون بهبود پیدا میکنه.اعتماد به نفستون زیاد میسه و کسایی که مقداری خجالتی هستن یا صدای خیلی ارومی دارن(اکثرا خانما)کم کم بهتر میشن.اینو من برای یادگیری انگلیسی یجا خونده بودم برای فارسی هم حتما جواب میده.

بعدش هم به نظرم دو چیز از ادمها به یادگار میمونه...صدا و تصویرشون و کار خوب و بدشون.اینجا با قسمت اول کار دارم.اگه دیده باشین طرف بعد از 20 سال نشسته داره راه رفتن بچشو میبینه و ذوق میکنه. و یا ما دکلمه های فوق العاده استاد شکیبایی رو میشنویم و بیهوش میشیم.صدا به نظر نفوذش بیشتر.چون باید هم تک تک کلمات رو بشنوید هم طرف را تصور کنید.

خلاصه کلام حرف بزنید و حرف بزنید ،ای بابا چقد تو خودتون میریزید و کمتر روی گوشیتون خم بشید(یکی به خودم باید بگه)

و برای من اگه دوست داشتین ویستون(سلام علیک نه)که متنی رو خوندین رو بفرستین تا گوش بدم.

------------

سبک خاطر و نجیب باشید مثل هلیوم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

من زشت نیستم.

سلام 

نظرات در مورد چهره من به دو دسته تقسیم می شود :

دسته اول کسانی هستند که می‌گویند تو زشت است. عموما خودشان یا خیلی چهره زیبایی دارند یا متوسط به هر حال خودشان را از من بهتر و زیبا تر می بیند.ممکن است این را به شوخی بگویند و گاهی هم بحث جدی و گاهی هم مانند یک فحش گاهی واژه های بی ادبانه به کار می برند گاهی هم خیلی محترمانه می‌گویند تو چهره خوبی نداری.مثلا صورت لاغری داری چشمانت خوشرنگ نیست ؛دماغ بزرگی داری و موهایت فرفری نیست ،رنگ پوستت روشن نیست و از اینجور قضاوت ها و آنالیز های عجیب و غریب صورت.

 دسته دوم: این دسته  به من می‌گویند تو چهره خوبی داری، بامزه ،جذاب و حتی گاهی زیبا. شاید از روی تعارف باشد یا از روی علاقه اما  من که خوشم می آید

به  نظر من نباید در مورد چهره دیگران و زیبایی آنها قضاوت‌های اینگونه کرد زیبایی  چیزی نیست که کسی که از نظر شما ممکن است زشت باشد در نزدیکی کسی دیگر زیباترین فرد دنیا باشد یا بالعکس بیایید کمتر در مورد چهره دیگران قضاوت کنیم 

شاد باشین و مهربان

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

پلک چپ

چند روزی میشه پلک چپم میپره  ممتد نه اما  هر از گاهی میزنه و منو نگران کرده.صدقه و آیتت الکرسی هم خوندم.حس بدی بهم میده درسته ربطی نداره اما خوب چیز جالبی هم نیست و میترسم یه احارتی بزرگ پیش بیاد و اذیتم کنه.

همه ملت پلک راستشون میپره  مال من چپ ول کن نیست.

خدایا خودت بخیر کن.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

کاش

کاش یکی  به طور کاملا اتفاقی و ناگهانی و همینجوری برام 50 دقیقه ویس میفرستاد...

 #تنهایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان

پیش به سوی نود وهشت...

سال نوتون پیشاپیش مبارک مهربانوها و مهر اقاها...

خوب سال 97  هم تموم شد.

سال 97 برام سال عجیب و غریبی بود اتفاقات تلخش کم نبود  اما خوب شاکرم.

اما خوب مهم ترینش فوت پدر بزرگم تو آذر ماه بود.خدا رحمتش کنه.

برای سال بعد یسری تصمیمات دارم 10که دوست دارم انجامشون بدم:

1.قبولی

2.یاد گرفتن حرفه ایی یوگا

3.دیدن دو تا انیمه مورد علاقم

4.دیدن شونصد تا فیلم و سریال

5.شاید کسیو وارد زندگیم کردم

6.خواندن جهادی و فشرده 30 تا کتاب خوب.

7.نوشتن یه عالمه پست روزانه و گسترش ارتباطات بلاگیم.

8.یاد گرفتن یه مهارت هنری مثل معرق کاری با چوب یا کاشی

9.بیش تر از قبل بخندم و شاد باشم و شادیم رو تقسیم کنم با بقیه.

10.سفر به پنج شهر از ایران که تا بحال نرفتم(شمال،جنوب،شرق،غرب)

-----------

پ.ن:ممکنه تصمیمات دیگه هم اضافه بشه.

کامنت دو سه کلمه ایی چون خودم نمیزارم شما هم بزارید تایید نمیکنم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان

دلشکستم.

 

1.بهمن ماه.آه از بهمن متنفرم.نه بخاطر فصل و ماه و هوا اینجور چیزها.فقط بخاطر اتفاقات و آدمهای این ماه.کاری کردن ازش بدم بیاد و حس خوبی بهش نداشته باشم.من بهمن رو گذاشتم ماه شکستنم.

2.همون روزهای اول خیلی ناخودآگاه و زیاد آه میکشیدم.آه حسرت آه درد.سینه ام انگار باد کرده بود و سنگینی میکرد یسال از عمل میگذشت و این اولین بار بود که اون حس برگشته بود.حس ناجوری بود.یبار کنار دوچرخه ام وایستاده بودم و داشتم قفلش رو باز میکردم که یهو اه کشیدم و پیرمرد مهربانی (به نظر البته)از اون  طرف نردها رد شد و منو دید گفت جوان چرا اه میکشی و من سکوت کردم و تو خودم فرو رفتم.بی اختیار یک هفته کارم شده بود آه کشیدن.نمیخاستم اینکارو کنم اما شده بود یه انعکاس غیر ارادی شده بود دم و بازدم.یجوری شده بودم.

3.اما دیدم من غصه بخورم اون شاد باشه درست نیست.اون بخنده وگریه کنم؟عمرا!اون فراموش کنه و من خاطره بازی؟اصلا!یجوری دو سر باخت میشم.گفتم حسین بیخیال.واقعا بیخیال.با همصحبتی با دوست صمیمم به این نتیجه رسیدم بزنم رو دور فراموشی شروع کردم به پاک کردن تک تک خاطرات.به هر حال زندگی در جریانه و منم اگه بخوام وایستادم تو چرخ دنده هاش خرد میشم.

4.دروغ چرا؟اولش بغض کردم.اما یک قطره اشکم هم نریختم.من محکم تر از این حرفام.اما شوکه شده بودم و هنوز هستم.بیخیال ادم نمیتونه جواب همه سوالاشو پیدا کنه یا بگیره.

5.تو سال جدید یه قول و قرارهای جدیدی با خودم گذاشتم.قوانینم رو از اول نوشتم.دوز مهربانی و اعتماد و خوشقلبی رو کم کردم.دیگه به نوشته ها و گفتها زیاد بها نمیدم.و از همه مهم تر جمله (دوست دارم)فقط برام یه جمله بار خاصی نداره.کلا به حرفا و نوشتها  زیاد نمیشه اعتماد کرد.میخوام اونقد سطح توقعم رو از دختره مورد نظرم بتالا ببرم که اصلا محال باشه،مثلا نویسنده و داری کتاب چاپ شده شعر که به چاپ 5م رسیده باشه.صورت فلان قد بیسان و هزار جور فانتزی الکی!

6.تجربه بسیار تلخی بود.بیش از اون که بتونید درکش کنید.امیدوارم هیچ وقت هم درک و تجربه نکنید.یه رابطه کش دار و بی نتیجه!اسم با معنی و درخوری براش.اومدم اینجا هم خودمو یکم خالی کنم و البته یه یادگاری بزام برای ایندم.که هربار بهش نگاه میکنم قدمها رو درست تر بزارم..نوشتن ادمو خالی میکنه نمیشه تو واقعیت هم این حرفا رو با کسی زد.همیشه ادمها برام 90 درصد باشن اون 10 درصد میتونه یه هیولای وحستناک باشه که خوابیده.به شدت خاکستری شدیم.به شدت فکر میکنیم زرنگیم.میفهمیم و خوب حق هم همیشه با ماست.اما میتونم بگم به اندازه خودم این نتیجه حقم نبود.تراژدی تلخ آخه خدا جون؟مثلا درام غمناک هم خوب بود!

7.خدا رو شاکرم.میدونم و ایمان دارم هیچ کارش بی حکمت و داستان نیست.داستان این قضیه چی باشه خدا میدونه.

خلاصه کلام زیاد رویایی و مهربانانه دنیا و ادمها و مد نظر نگیرد که اینجور نیست.باید مراقب بود و محترم.

حسین.ژاسفند97

 

موافقین ۳ مخالفین ۰
حسین ژوان

خانم اکسیژن آقای هلیوم-1

خانم اکسیژن!

عینک میزنی اما همیشه تاکیید میکنی که نمره چشمت خیلی پایین نیست و فقط برای مطالعه میزنی!اما من از وقتی دیدم که روی چشمت هست.بله نمیخوای نشان دهی نقصی داری.بله کمال گرا دوست داشتی.

هر دفعه باید عذر خواهی کنم بابت همان دفعه که با تنه زدن و با کلیشه ی همیشگی ایرانی اشنا شدن دو جوان سه ثانیه چشم در چشم شدیم.شاید بازوی نحیفت درد گرفته بود اما از روی غرور خم به ابرو نیاوردی بلند نشدی و فریاد بزنی سکوت کردی و من دستپاچه تر از ان بودم که بتوانم قضیه را جمع کنم.فقط میگفتم:مرسی! ببخشید که زدم بهتون.باور کنید باورر کنید. جمله کامل نمیشد نمیتواست که کامل شود من خیره و ترسیده و مبهم یک دنیا در چشمانت شده بود.متنفر بودم و هستم از این مدل کلیشه ها اما از چیزی که بدت بیاید سرت میاید!

و من سرم آمد اوار شدی بر سرم.هر روز باید میدمت هر روز خدا.باید بیخیالی طی کنم.بله بهترین کار همین است.باید فکرم را از چشمان مسلح دور کنم.به هر حال چیزهای قشنگ تری هم شاید باشد.شاید جنگل شاید کوه.شاید آهو.نمیدانم به کسی که نمیشود به او رسید باید از او فرار کرد تا گرفتار سوختن نشوی.و تو دست نیافتنی تر از انی که من بتوانم تلاشی بکنم.

لااقل فرار کنم از لبخندهای مهلکت.تو چجور سمی هستی که نمیکشی؟کاش مسیرم به مسیرت نمیخورد.چرا هر روز بیشتر نگاهم میکنی؟شاید من مثل هوتن شکیبا در لیسانسه های خیالاتی شدم که هر دختری لبخند زد و سلام داد عاشقت شده.

شاید من خیال بافم؟اما قطعا تو بهترین خوش خیالی دنیا هستی.

-------

عکس تزئینی

ح.ژ

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حسین ژوان