مادر ،آرام بخش جانم

آرام بخش جانم هستی،بی تو خودم را تنها و غریب می بینم.حتی تصورش هم برایم سخت است که فقط یک لحظه از جهان را بی تو تصور کنم.آری عاشقت هستم.نه مثل این عشق های درپیتی ، شاعرانه و...بلکه یک عشق کودکانه و خالصانه که صد البته تو حتی در این زمینه هم از من سر تر هستی.

حرفهایت گرما بخش زندگی ام و کلیدی بود که راه گشایم می کرد.نصیحت نمی کردی بلکه راهنمایی می کردی.معلمم بودی ،اولین آموخته هایم رو تو یادم دادی.

واقعا در وصف تو کلمه کم می آورم .همین خود گویا است که بهشت زیر پایت جا خوش کرده.

اشک نریز ،حتی از روی خوشحالی،چون تحمل دیدن مروارید های چشمانت را ندارم.

همیشه سعی خواهم کرد که بیمار نشوم.چون تو اولین کسی هستی که خبر دار می شوی و ناراحت حتی اگر کنارت نباشم.

بهترین پرستارها از هیچ لحاظ به تو نمی رسند.آخر مگر کسی هست که نداند مادر نهایت ایثار و از جان گذشتگی است؟

جادوی صدایت چگونه مرا در گهواره آرام می کرد؟

مادر می خواهم فریاد بزنم و بگویم دوستت دارم و هیچ اباعی هم ندارم از این حرف،چون تو لایق این جمله ایی.

دوستت دارم مادر

@رخصت

سی آبان نود و دو