1.بهمن ماه.آه از بهمن متنفرم.نه بخاطر فصل و ماه و هوا اینجور چیزها.فقط بخاطر اتفاقات و آدمهای این ماه.کاری کردن ازش بدم بیاد و حس خوبی بهش نداشته باشم.من بهمن رو گذاشتم ماه شکستنم.

2.همون روزهای اول خیلی ناخودآگاه و زیاد آه میکشیدم.آه حسرت آه درد.سینه ام انگار باد کرده بود و سنگینی میکرد یسال از عمل میگذشت و این اولین بار بود که اون حس برگشته بود.حس ناجوری بود.یبار کنار دوچرخه ام وایستاده بودم و داشتم قفلش رو باز میکردم که یهو اه کشیدم و پیرمرد مهربانی (به نظر البته)از اون  طرف نردها رد شد و منو دید گفت جوان چرا اه میکشی و من سکوت کردم و تو خودم فرو رفتم.بی اختیار یک هفته کارم شده بود آه کشیدن.نمیخاستم اینکارو کنم اما شده بود یه انعکاس غیر ارادی شده بود دم و بازدم.یجوری شده بودم.

3.اما دیدم من غصه بخورم اون شاد باشه درست نیست.اون بخنده وگریه کنم؟عمرا!اون فراموش کنه و من خاطره بازی؟اصلا!یجوری دو سر باخت میشم.گفتم حسین بیخیال.واقعا بیخیال.با همصحبتی با دوست صمیمم به این نتیجه رسیدم بزنم رو دور فراموشی شروع کردم به پاک کردن تک تک خاطرات.به هر حال زندگی در جریانه و منم اگه بخوام وایستادم تو چرخ دنده هاش خرد میشم.

4.دروغ چرا؟اولش بغض کردم.اما یک قطره اشکم هم نریختم.من محکم تر از این حرفام.اما شوکه شده بودم و هنوز هستم.بیخیال ادم نمیتونه جواب همه سوالاشو پیدا کنه یا بگیره.

5.تو سال جدید یه قول و قرارهای جدیدی با خودم گذاشتم.قوانینم رو از اول نوشتم.دوز مهربانی و اعتماد و خوشقلبی رو کم کردم.دیگه به نوشته ها و گفتها زیاد بها نمیدم.و از همه مهم تر جمله (دوست دارم)فقط برام یه جمله بار خاصی نداره.کلا به حرفا و نوشتها  زیاد نمیشه اعتماد کرد.میخوام اونقد سطح توقعم رو از دختره مورد نظرم بتالا ببرم که اصلا محال باشه،مثلا نویسنده و داری کتاب چاپ شده شعر که به چاپ 5م رسیده باشه.صورت فلان قد بیسان و هزار جور فانتزی الکی!

6.تجربه بسیار تلخی بود.بیش از اون که بتونید درکش کنید.امیدوارم هیچ وقت هم درک و تجربه نکنید.یه رابطه کش دار و بی نتیجه!اسم با معنی و درخوری براش.اومدم اینجا هم خودمو یکم خالی کنم و البته یه یادگاری بزام برای ایندم.که هربار بهش نگاه میکنم قدمها رو درست تر بزارم..نوشتن ادمو خالی میکنه نمیشه تو واقعیت هم این حرفا رو با کسی زد.همیشه ادمها برام 90 درصد باشن اون 10 درصد میتونه یه هیولای وحستناک باشه که خوابیده.به شدت خاکستری شدیم.به شدت فکر میکنیم زرنگیم.میفهمیم و خوب حق هم همیشه با ماست.اما میتونم بگم به اندازه خودم این نتیجه حقم نبود.تراژدی تلخ آخه خدا جون؟مثلا درام غمناک هم خوب بود!

7.خدا رو شاکرم.میدونم و ایمان دارم هیچ کارش بی حکمت و داستان نیست.داستان این قضیه چی باشه خدا میدونه.

خلاصه کلام زیاد رویایی و مهربانانه دنیا و ادمها و مد نظر نگیرد که اینجور نیست.باید مراقب بود و محترم.

حسین.ژاسفند97