هلیوم

سبک و نجیب و بالا برنده ی همه ی تصوراتم

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آدم» ثبت شده است

از دیار اندونزی-1

اندونزی....

------------------------

تا حدود 4یا 5 ماه پیش زیاد اطلاعی از اندونزی نداشتم.فکر میکردم یه کشوری باشه جنوب شرق اسیا کنار مالزی و نزدیک استرالیا.

اما بعد از نصب یه اپ با یه بنده خدایی از اندونزی بصورت کاملا اتفاقی اشنا شدم.پستهای همو لایک میکردیم و کامنت میذاشتیم و برای هم پیغام میفرستادیم.کم کم صمیمیت بیشتر شد و شماره ردوبدل کردیم و تو واتس اپ با هم تماس و پیامک داشتیم.50درصد چون اون زبان انگلیسی میخوند خیلی تو این مدت کمکم کرد.با من حرف میزد و اشکالاتمو میگرفت.خیلی از اشنایی با هاش خوشحال هستم.

بعدش کلی تحقیق از اندونزی کردم و با کمکش و گوگل چند تا جمله اندونزیایی یاد گرفتم.پرچمش چه شکلیه چقد جمعیت دارن و فلان وفلان.دختر خون گرمی بود و هست.کلا به نظرم مردم کشورش مثل خودمون خون گرمن.غذای تند دوست دارن و بیشترشون مسلمون هستن و بهش افتخار هم میکنن.کشور فوق العاده زیبایی دارن و هزار تا فرهنگ.خیلی هم به ایران علاقه نشون داده و دوست داره ایرانو ببینه(البته شاید نظرش عوض بشه بعد این ماجراها خخخخ)

یه روز بتونم حتما میرم کشورش و دعوتش کردم اونم بیاد.

اما......

تا همین چند روز پیش که ناگهان اینترنت قطع شد!و من کلا هیچ راهی ندارم بهش بگم بابا من ایگنورت نکردما.نت قطعه.البته اونم قطعا همینه.معلوم نیست بلکم کرده یا نگرانمه یا کله فراموشم کرده.نمیدونم فقط امیدوارم در مورد فکر بد نکرده باشه.اما اگه یه روزی نت وصل شد و دیدم هنوز هست و این چند وقت نگرانم بوده قطعا از دلش در میارم.

---------

سنجاقک:البته ترجمه این متن رو هم نشونش میدم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

آبان

آبان...
دختری مو مشکی با صورتی کشیده بود. اما بیشترین جذابیت مطلق به چشمانش میشد. ساده واقعا ساده اما بینهایت آرام بخش.
انگار تمام فضای آرام باران پاییزی آبان ماه در یک روستا کوچک رو تمام و کمال در چشمانش کار گذاشته اند. غم بی دلیل خاصی هم داشت. یک بغز ناشکفته همیشگی. آدم مهر و موم شده ایی هم بود. و نم پس نمیداد. منظورم این نیست که خسیس بود. نه اصلا اما پر بود از راز نگفته. کسی سعی نکرده بود علتش را جویا شود.
آبان؛ صدای خاصی هم زمینه چشمان قهوه ایی خود کرده بود. کلمات رو شمرده شمرده ادا میکرد. جملات را زیاد پیچ نمیداد. کم گوی و گزیده سخن بود. کلا نظر نمیداد اما اگر چیزی هم میگفت کار ساز بود.
یک روز ناگهان از شرکت رفت...
به همین راحتی. ۲۵ آبان ساعت ۸صبح امد و گفت دیگر نمی آیم. خسته ام.
چه شد ک یک جوان موجه را اینقدر خسته کرد کسی نمیداند.
هر جا هست. امیدوارم خستگیش در رفته باشد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان