هلیوم

سبک و نجیب و بالا برنده ی همه ی تصوراتم

پلک چپ

چند روزی میشه پلک چپم میپره  ممتد نه اما  هر از گاهی میزنه و منو نگران کرده.صدقه و آیتت الکرسی هم خوندم.حس بدی بهم میده درسته ربطی نداره اما خوب چیز جالبی هم نیست و میترسم یه احارتی بزرگ پیش بیاد و اذیتم کنه.

همه ملت پلک راستشون میپره  مال من چپ ول کن نیست.

خدایا خودت بخیر کن.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

کاش

کاش یکی  به طور کاملا اتفاقی و ناگهانی و همینجوری برام 50 دقیقه ویس میفرستاد...

 #تنهایی

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان

پیش به سوی نود وهشت...

سال نوتون پیشاپیش مبارک مهربانوها و مهر اقاها...

خوب سال 97  هم تموم شد.

سال 97 برام سال عجیب و غریبی بود اتفاقات تلخش کم نبود  اما خوب شاکرم.

اما خوب مهم ترینش فوت پدر بزرگم تو آذر ماه بود.خدا رحمتش کنه.

برای سال بعد یسری تصمیمات دارم 10که دوست دارم انجامشون بدم:

1.قبولی

2.یاد گرفتن حرفه ایی یوگا

3.دیدن دو تا انیمه مورد علاقم

4.دیدن شونصد تا فیلم و سریال

5.شاید کسیو وارد زندگیم کردم

6.خواندن جهادی و فشرده 30 تا کتاب خوب.

7.نوشتن یه عالمه پست روزانه و گسترش ارتباطات بلاگیم.

8.یاد گرفتن یه مهارت هنری مثل معرق کاری با چوب یا کاشی

9.بیش تر از قبل بخندم و شاد باشم و شادیم رو تقسیم کنم با بقیه.

10.سفر به پنج شهر از ایران که تا بحال نرفتم(شمال،جنوب،شرق،غرب)

-----------

پ.ن:ممکنه تصمیمات دیگه هم اضافه بشه.

کامنت دو سه کلمه ایی چون خودم نمیزارم شما هم بزارید تایید نمیکنم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان

دلشکستم.

 

1.بهمن ماه.آه از بهمن متنفرم.نه بخاطر فصل و ماه و هوا اینجور چیزها.فقط بخاطر اتفاقات و آدمهای این ماه.کاری کردن ازش بدم بیاد و حس خوبی بهش نداشته باشم.من بهمن رو گذاشتم ماه شکستنم.

2.همون روزهای اول خیلی ناخودآگاه و زیاد آه میکشیدم.آه حسرت آه درد.سینه ام انگار باد کرده بود و سنگینی میکرد یسال از عمل میگذشت و این اولین بار بود که اون حس برگشته بود.حس ناجوری بود.یبار کنار دوچرخه ام وایستاده بودم و داشتم قفلش رو باز میکردم که یهو اه کشیدم و پیرمرد مهربانی (به نظر البته)از اون  طرف نردها رد شد و منو دید گفت جوان چرا اه میکشی و من سکوت کردم و تو خودم فرو رفتم.بی اختیار یک هفته کارم شده بود آه کشیدن.نمیخاستم اینکارو کنم اما شده بود یه انعکاس غیر ارادی شده بود دم و بازدم.یجوری شده بودم.

3.اما دیدم من غصه بخورم اون شاد باشه درست نیست.اون بخنده وگریه کنم؟عمرا!اون فراموش کنه و من خاطره بازی؟اصلا!یجوری دو سر باخت میشم.گفتم حسین بیخیال.واقعا بیخیال.با همصحبتی با دوست صمیمم به این نتیجه رسیدم بزنم رو دور فراموشی شروع کردم به پاک کردن تک تک خاطرات.به هر حال زندگی در جریانه و منم اگه بخوام وایستادم تو چرخ دنده هاش خرد میشم.

4.دروغ چرا؟اولش بغض کردم.اما یک قطره اشکم هم نریختم.من محکم تر از این حرفام.اما شوکه شده بودم و هنوز هستم.بیخیال ادم نمیتونه جواب همه سوالاشو پیدا کنه یا بگیره.

5.تو سال جدید یه قول و قرارهای جدیدی با خودم گذاشتم.قوانینم رو از اول نوشتم.دوز مهربانی و اعتماد و خوشقلبی رو کم کردم.دیگه به نوشته ها و گفتها زیاد بها نمیدم.و از همه مهم تر جمله (دوست دارم)فقط برام یه جمله بار خاصی نداره.کلا به حرفا و نوشتها  زیاد نمیشه اعتماد کرد.میخوام اونقد سطح توقعم رو از دختره مورد نظرم بتالا ببرم که اصلا محال باشه،مثلا نویسنده و داری کتاب چاپ شده شعر که به چاپ 5م رسیده باشه.صورت فلان قد بیسان و هزار جور فانتزی الکی!

6.تجربه بسیار تلخی بود.بیش از اون که بتونید درکش کنید.امیدوارم هیچ وقت هم درک و تجربه نکنید.یه رابطه کش دار و بی نتیجه!اسم با معنی و درخوری براش.اومدم اینجا هم خودمو یکم خالی کنم و البته یه یادگاری بزام برای ایندم.که هربار بهش نگاه میکنم قدمها رو درست تر بزارم..نوشتن ادمو خالی میکنه نمیشه تو واقعیت هم این حرفا رو با کسی زد.همیشه ادمها برام 90 درصد باشن اون 10 درصد میتونه یه هیولای وحستناک باشه که خوابیده.به شدت خاکستری شدیم.به شدت فکر میکنیم زرنگیم.میفهمیم و خوب حق هم همیشه با ماست.اما میتونم بگم به اندازه خودم این نتیجه حقم نبود.تراژدی تلخ آخه خدا جون؟مثلا درام غمناک هم خوب بود!

7.خدا رو شاکرم.میدونم و ایمان دارم هیچ کارش بی حکمت و داستان نیست.داستان این قضیه چی باشه خدا میدونه.

خلاصه کلام زیاد رویایی و مهربانانه دنیا و ادمها و مد نظر نگیرد که اینجور نیست.باید مراقب بود و محترم.

حسین.ژاسفند97

 

موافقین ۳ مخالفین ۰
حسین ژوان

خانم اکسیژن آقای هلیوم-1

خانم اکسیژن!

عینک میزنی اما همیشه تاکیید میکنی که نمره چشمت خیلی پایین نیست و فقط برای مطالعه میزنی!اما من از وقتی دیدم که روی چشمت هست.بله نمیخوای نشان دهی نقصی داری.بله کمال گرا دوست داشتی.

هر دفعه باید عذر خواهی کنم بابت همان دفعه که با تنه زدن و با کلیشه ی همیشگی ایرانی اشنا شدن دو جوان سه ثانیه چشم در چشم شدیم.شاید بازوی نحیفت درد گرفته بود اما از روی غرور خم به ابرو نیاوردی بلند نشدی و فریاد بزنی سکوت کردی و من دستپاچه تر از ان بودم که بتوانم قضیه را جمع کنم.فقط میگفتم:مرسی! ببخشید که زدم بهتون.باور کنید باورر کنید. جمله کامل نمیشد نمیتواست که کامل شود من خیره و ترسیده و مبهم یک دنیا در چشمانت شده بود.متنفر بودم و هستم از این مدل کلیشه ها اما از چیزی که بدت بیاید سرت میاید!

و من سرم آمد اوار شدی بر سرم.هر روز باید میدمت هر روز خدا.باید بیخیالی طی کنم.بله بهترین کار همین است.باید فکرم را از چشمان مسلح دور کنم.به هر حال چیزهای قشنگ تری هم شاید باشد.شاید جنگل شاید کوه.شاید آهو.نمیدانم به کسی که نمیشود به او رسید باید از او فرار کرد تا گرفتار سوختن نشوی.و تو دست نیافتنی تر از انی که من بتوانم تلاشی بکنم.

لااقل فرار کنم از لبخندهای مهلکت.تو چجور سمی هستی که نمیکشی؟کاش مسیرم به مسیرت نمیخورد.چرا هر روز بیشتر نگاهم میکنی؟شاید من مثل هوتن شکیبا در لیسانسه های خیالاتی شدم که هر دختری لبخند زد و سلام داد عاشقت شده.

شاید من خیال بافم؟اما قطعا تو بهترین خوش خیالی دنیا هستی.

-------

عکس تزئینی

ح.ژ

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حسین ژوان

من1

 

من آدم ساده ایی هستم...

اصلا بزار ببینم به شما بگن 5 تا از نقصها و اخلاقای بدتون رو بنویسید میتونید بنویسید؟

اگه نتونستین پس خودتون رو نشناختین!اما من فهمیدم خیلی ساده ام.نمیگم مهربونم اما هر کاری تونستم کردم بدون منت و چشم داشت.

برای این میگم ساده ام چون براحتی حرفای ادما رو باور میکنم.متوجه منظور واقعی نمیشم اینو نفهمیدم هر کی دنبال یه چیزی هست از گفتگو...

چیزایی دیدم که دیدم رو به همه بد کرده لااقلش گاردم رو کاملا میبندم و دیگه به هیچ کس اجازه نمیدم به راحتی بیاد تو.

من ادم ساده ایی هستم اما دیگه میخوام ساده نباشم.ساده زود غیر ساده میشه.بدبختی اینه آدمهای ساده رو زود کم رنگ کردن.

من کف دستم چیزی ننوشتم من با کسی بازی نکردم من خیلی کارهای عجیب غریبی با کسی نکردم اما....

به هر حال دنیا بسیار عجیبی شده و فوق العاده پیچیده باید بیشتر دقت کنم و دیگه ساده نباشم.

من ساده ام اما ساده لوح نیستم.یکم ناراحتم اما خوب هیچ چیز ثابت نیست حتی ناراحتی...

شاد باشی

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

ناشناسیون1

1.دختر کم حوصله:

تو اینستاگرام باهاش پیجش اشنا شدم،دختر با نمک و کول و همسن و سالم بود.تحصیل کرده و اجتماعی.اتفاقا جواب سوالی که اونروزا تو ذهنم میچرخید از تو یه پستش معلوم بود که دستشه!(تو ذهنشه).معلم بود سوای در مورد معلمی و روش کار و اینچیزا پرسیدم (تو کامنتا)فراتر از حد انتظارم با حوصله و قشنگ و کامل جوابمو داد.خوشحال شدم و تشکر کردم.فالوش کردم و لایک و این حرفا...

دو سه هفته بعد یسری سوال دیگه هم در ارتباط با اون موضوع قبلی پیش اومد و پرسیدم و اینبار 50درصد شدت پاسخ قبلی را داشت!اما جوابو داد.

باز دقیق یادم نیست چند روز بعد اما سوال دیگه پرسیدم که اینبار...بله بلاک شدم!بلاک!و این شد که از اون موقع دیگه خیلی کمتر مخصوصا از دختری چیزی بپرسم یا زیاد بپرسم.

براش ارزوی خوشحالی میکنم ولی بابت همون اطلاعات هم دمش گرم دختر کم حوصله!laugh

2.دختر روانشناس بلاک کننده!

تو اینستاگرام یه پیچ دختر خانمی رو دیدم که حال و هواش دست کمی از دختر بالایی نداشت (کمتر البته).تو دوستان دختر کم حوصله بود.تو بیو پیجش نوشته بود کمی روانشناس و ادرس کانال تلگرامش رو گذاشته بود.منم اون موقعها یسری سوالات روانشناس کمک نیازی داشتم که اتفاقا با پیج ایشون اشنا شدم.فوری زدم رو ادرس (اون موقع تلگرام فیلتر نبود)و رفتم کانالش،معمولی بود تو بیو کانال ایدیش رو گذاشته بود:خوب این گذاشتن ایدی شخصی معنیش اینه که میشه و مخاطبین کانال میتونن به ادمین کانال پیام بدن اگه غیر اینه بیگن بهم!

خلاصه پیام و سوالم رو با کمال احترام و ادب و در یک پیغام که حالت چتی نداشته باشه براشون نوشتم.

سین شد و بله...بلاک!به همین راحتی بلاخره بلاک هم بدرد همچین روزایی میخوره.منم از کانالش خروج زدم تا جبران کرده باشم و البته ری بلاک کردمشون.

براش اروزی شادی میکنم دختر روانشناس بلاک کننده!

------------------------------

ادامه دارد...

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان

یلدا97

**********************************************

(گوش کنید):کلیک

 

https://t.me/radiosobh/35

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین ژوان

آبان

آبان...
دختری مو مشکی با صورتی کشیده بود. اما بیشترین جذابیت مطلق به چشمانش میشد. ساده واقعا ساده اما بینهایت آرام بخش.
انگار تمام فضای آرام باران پاییزی آبان ماه در یک روستا کوچک رو تمام و کمال در چشمانش کار گذاشته اند. غم بی دلیل خاصی هم داشت. یک بغز ناشکفته همیشگی. آدم مهر و موم شده ایی هم بود. و نم پس نمیداد. منظورم این نیست که خسیس بود. نه اصلا اما پر بود از راز نگفته. کسی سعی نکرده بود علتش را جویا شود.
آبان؛ صدای خاصی هم زمینه چشمان قهوه ایی خود کرده بود. کلمات رو شمرده شمرده ادا میکرد. جملات را زیاد پیچ نمیداد. کم گوی و گزیده سخن بود. کلا نظر نمیداد اما اگر چیزی هم میگفت کار ساز بود.
یک روز ناگهان از شرکت رفت...
به همین راحتی. ۲۵ آبان ساعت ۸صبح امد و گفت دیگر نمی آیم. خسته ام.
چه شد ک یک جوان موجه را اینقدر خسته کرد کسی نمیداند.
هر جا هست. امیدوارم خستگیش در رفته باشد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حسین ژوان

هفتٍِ هفتٍِ نود هفت

97/7/7

خوب امروز هفتِ هفتِ نود هفت بود.امسال پاییز با یه عدد خاص و شیک همراه بوده و میدونید که عدد هفت هم میگن خوشانسیه و هر فوتبالیستی دنبال عدد 7 هست و کلا این عدد خیلی کلاس داره.

امسال یه تصمیمی گرفتم و اتفاقا شروع جدیش هم همین امروز بود یه مسیر تقریبا یساله رو میخوام طی کنم و برسم به اون چیزی که قلبا میخوامش.

اگه موفق شدم هشتِ هستِ نود هشت میام لینک میدم به همین مطلب و در موردش میگم.

البته من تاریخهای:

71/1/1***72/2/2

73/3/3***74/4/4

75/5/5***76/6/6

77/7/7***78/8/8

79/9/9

و....

تو زندگیم تجربه کردم که اتفاق خاصیم نیفتاد!که بیشتر تاریخ تولدای خیلی از بلاگ نویسای امروزی هستش.امیدوارم بقیه سال به خوشانسی و خوشی و لبخند بگذره!

شاد باشین که چون شادیست که اخرش برنده میشه!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
حسین ژوان